آغاز روزهاى پر از استرس
سلام دختر نازم ، سلام عروسكم.
مامانى تو نفس منى ، تو همه چيز من 👶👶👶🌏🌏🌏
عزيز مامان خودت تو اين چند ماه كلا زياد حركت نداشتى ، ولى از زمانى كه دكتر بهم گفت وضعيتت آرژانسيه و بايد بچه توى روز ده حركت داشته باشه ، خيلى نگران سلامتى تو ام . عزيز مامان ، نفس مامان به وجود تو بستگى داره خيلى مراقب خودت باش .
دختر نازم چند روز پيش خيلى منو ترسوندى ، از پنج شنبه حتى يه حركت كوچولو هم حس نمى كردم ، دكتر گفته بود اگه يه نبض كوچولو هم حس كنى خوبه . تا جمعه صبح تحمل كردم وقتى ديدم هـيچ خبرى نيست به بابايى زنگ زدم و جريان رو براش توضيح دادم اونم خيلى نگران شد و سريع آمد شيراز پيشمون .
شيطون مامان همين كه بابا آمد تو خونه شما يه حركت كوچولو كردى ، و بعد از اون هم سكسكه . حالا اين درسته چون دلت واسه بابات تنگ شده منو به ترسونى ؟؟؟ ولى بابايى گفت دخترم خواسته به باباش سلام كنه و إبراز دل تنگى كنه !!!
عزيز مامان روز ( شنبه ٩٢/٤/٢٢ ) با بابا رفتيم واسه چكاپ ، خدا رو شكر مشكلى نبود و براى يه هفته ديگه نوبت چكاپ داد . توكل بر خدا ، بابا فردا صبح يه سرى كارا رو برامون انجام داد و يه مقدارا هم خريد كرد و بعد از اون برگشت بوشهر . دوباره من موندم و دلتنگى براى بابات ، آخه خيلى دوستش دارم و بهش وابسته . خدا به همراشششششششششش
يكشنبه شب عمو محمد ، خاله آذين و طهورا خانم رو آورد شيراز كه يه مدت پيشمون باشن . عمو محمد فردا صبح كلى كارا رو كه بابايى وقت نكرده بود انجام بده برامون انجام داد ، كلى هم دنبال داروى من تو داروخانه ها گشت تا تونست برام پيدا كنه و بخره . الهى خدا خيرش بده . بزرگترين لطف رو در حق من و بابا انجام داد زن و بچه آش رو تو ماه رمضان آورد پيشمون كه ما تنها نباشيم . يك عمر مديون لطفش هستيم .
( عزيز دل مامان يك نصيحت مادرانه )
در زندگيت دنبال دوستان خوب و صادق باش كه هر زمانى گره اى در كارات افتاد براى گشايش مشكلت به تكاپو بيفتن ، من كه خاله آذين رو دوست حساب نمى كنم چون اون خواهر ديگمه اميدوارم بتونم روزى زحمت هاش رو جبران كنم .
خلاصه روزهاى چهار نفرى ما در شيراز شروع شد . من ، خاله بلسان و خاله آذين و طهورا و ( عروسك مامان ) واقعا خونه ما يه حال و هواى ديگه داره . ماه مبارك رمضان و سفره افطار و سحرى ، تازه طهورا جون روضه كله گنجشكى مى گيره . أنشالله خدا قبول كنه ، عروسك مامان چقدر تو خوش قدمى آخه تا حالا پيش نيومده بود كه ما تو خونمون سى روز رمضان مهمون داشته باشيم . اين از پا قدم توست كه ما هم يه ثواب مى بريم .
طهورا جون كه اغلب صحبت هاش راجع به توست ( ساينا خانم )
خاله آذين و خاله بلسان تمام حواسشون به ماست كه اتفاقى برامون پيش نياد ، ساينا خانوم ( عروسك مامان ) باورت ميشه هنوز بالا ميارم . تا جايى كه خاله آذين هم از شرايطم تعجب مى كنه و هم نگران ميشه .
خدايا زودتر اين روز هاى پر استرس تمام بشه . فردا نوبت دكتر دارم .
دختر مامان نوبت چكاپ اين هفته ( يك شنبه 92/4/30 ) رو با خاله آذين رفتم انجام دادم ، دكتر يه آزمايش برام نوشت كه خدا رو شكر مشكلى نبود . دكتر واسه ( پنج شنبه 92/5/24 ) نوبت عمل داده يعنى تا آن روز بايد صبر كنم . دخترم گاهى وقتا چند دقيقه دردم مى گيره بعد ول مى كنه ، باز خدا رو شكر خاله آذين اينجاست . از وقتى انها آمدن پيشمون كلى آرامش گرفتم و يه اطمينان خاطر پيدا كردم كه هر زمان دردم بگيره كسى هست .
عروسك مامان آخر اين هفته آخرين روز از ماه هشتم رو با هم به اميد خدا پشت سر مى گذاريم ، بابا روز چهار شنبه مياد پيشمون . يه مقدار از وسائل شما رو هم با خودش مياره . عزيز دل مامان هفته ديگه هم نوبت چكاپ دارم .
خدايا اين دردهاى گاه و بى گاه نشانه بدى نباشه چون وقتى ميگيره خيلى اذيت ميشم ....