سایناساینا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

ساينا نفس مامان و بابا

فرشته من زمينى شد

1392/5/5 14:46
نویسنده : مامان نسرين
171 بازدید
اشتراک گذاری

 

دخمل دوست داشتنى من انتظار به سر رسيد    ...

 

اى دنياااااااااااااا خبرداررررررررررر؟؟؟؟؟؟؟؟ 

پايان انتظار به سر رسيد و فرشته آسمانى من زميني شد  ، نمى دونى چقدر خوشحالم آخر به آرزوم رسيدم  ، كسى حال الان منو درك مى كنه كه طعم تلخ انتظار و تنهايي رو چشيده باشه .....

 

دختر ناز من تو ماه محرم مهمان دلم شدى و در ماه مبارك رمضان و در شب نوزدهم مصادف با شب قدر مهمان خونمون شدى  ...

چه خوش قدم بيا كه به خونه خودت خوش آمدى 

 

دختر مامان از شب گذشته درد هاى شكم و لگن كمتر كه نشد ، بيشتر هم شد . حتى تزريق آمپول واسه كاهش درد نيز تاثيرى نداشت . تا صبح تحمل كردم ، ديگه حالم هم بشدت بهم مى خورد . با خاله آذين و بابا رفتيم بيمارستان . آنجا ماما بيمارستان يه معاينه شكمى كرد  ، گفت وقت زايمانت نيست . فقط مى توانيم بسترى بشى تا وضعيتت تحت كنترل باشه ، آخه خيلى زود سزارين بشى يه هفته ديگه است ...

 

يك ساعت كه گذشت ، در اتاق معاينه حالم بشدت بهم خورد تا جايى كه خانم هايى كه واسه تشكيل پرونده آمده بودند . به ( خانم ماما ) اصرار ميكردن كه زودتر راحتش كنيد . بنده خدا كه مى خواد سزارين بشه ماما هم كه ديد حالم داره بدتر ميشه ، ترسيد كه وضعيتم روى بچه اثر بزاره با دكتر فلاحى مشورت كرد و شرايط منو شرح داد و بعد از اون دستور بسترى من واسه عمل در ساعت ١١ صبح صادر شد .

 

بعد از دستور عمل بابا به خاله نسترن و عمه عصمت خبر داد . زن دايى اسما بعد از اذان ظهر راهى شيراز شد . أنشالله خدا قسمت خودش بكنه . نمى دونى چقدر گريه كردم آخر اون لحظه خيلى دلم گرفته بود احساس غريبى مى كردم به غير از بابا و خاله آذين كسى پيشم نبود . خاله آذين از تمام صحنه هاى شادي و گريه فيلم مى گرفت ، الهى قربونش برم دوست كه نيست ، از خواهر به آدم نزديكتره  . حتى تو بيمارستان بهم گفتن قدر دوستت رو بدون از اين دوست ها ديگه كمتر پيدا ميشه ...

 

بعد از اينكه سرمم تمام شد ساعت ٢/٥٥ ظهر بعد از خداحافظى كردن از بابا و خاله آذين و كلى گريه راهى اتاق عمل شدم . تو اتاق عمل بازم حالم بهم خورد ، پرستارها دوباره لباسم رو عوض كردن و مراحل پيش از عمل كه شامل وصل كردن دستگاها به بدن و ضد عفونى كردن بدن رو دوباره انجام دادن . قبل از عمل دكتر بيهوشى گفت اسم بچه ات چيه ؟ گفتم ساينا . گفت چه حسى نسبت بهش دارى ؟ گفتم قابل وصف نيست خيلى خيلى دوستش دارم و لحظه شمارى مى كنم كه ببينمش .

 

دكتر جراح زنانم گفت : شما جزء خانم هاى باردارى هستى كه نسبت به جفت حساسيت دارن و تا زمانى كه جفت ازش جدا نشه تهوع شما قطع نميشه ، اين أفراد در باردارى خيلى سختى مى كشن . دختر شما  شب قدر شب نوزدهم ماه مبارك رمضان داره به دنيا لبخند مى زنه . أنشالله كه قدر شما رو خيلى بدونه ، و ديگر هيچى نفهميدم ...

 

نمى دونم چقدر از زمان عملم گذشته بود . توى اتاق ريكاورى صدام پرستارها رو مى شنيدم ، يكى از اونها بهم گفت خانمي بيدارى ؟؟؟ سريع چشمام رو باز كردم و گفتم : بله ، ولى تكون نمى تونستم بخورم خيلى درد داشتم . اون لحظه نمى دونم چرا مى ترسيدم بپرسم بچم سالمه يا نه ؟ احساس مى كردم مى خوان خبر بدى رو بهم بدن ، و توى دلم هى مى گفتم چرا خبر سلامتى بچه رو بهم نمى دن ؟ چرا نميارن كه ببينمش ؟ كامران كجاست ؟ بعد مدتى طاقتم تمام شد و گفتم بچم كجاست ؟ سالمه ؟ يكى از پرستارها جواب داد : سالمه و بردنش توى بخش . اون موقع نفس راحتى كشيدم چون دكتر قبلا گفته بود اگه بچه زودتر از موعد دنيا بياد مى برنش توى بخش nice   كودكان  و حالا از اينكه بچم مشكلى نداشت خوشحال شدم و ديگر چيزي نفهميدم .

 

دوباره زمانى بيدار شدم كه تختم رو بردن داخل اتاق و منو از تخت بلند كردن و روى تخت اتاق گذاشتن . از ته دل چنان جيغى كشيدم كه هنوز صداش تو گوشمه !!! و يك لحظه صداى بابا و خاله آذين رو شنيدم . و دوباره از حال رفتم و چيزي يادم نيست ...

 

خاله آذين مى گه دهن منو سرويس كردى از اينكه هى مى پرسيدى بچم كو چرا نمياريش من ببينمش ؟ و يا كامران كجاست چرا نمياد پيشم ؟ و خاله آذين يا تو رو بهم نشون مى داده  !!! و يا دسته گلى رو كه بابايى برام گرفته بوده نشون مى داده !!! ولى من أصلا از اون زمان چيزي يادم نيست ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان حديث
11 دی 93 1:11
سلام خاله جووووووووووووونم من حديثم تو جشنواره ني ني وبلاگ شركت كردم ميشه لطفا بهم راي بدين؟ 65 رو به 1000891010 پيامك كنين يه دنيا ممنونم