سایناساینا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

ساينا نفس مامان و بابا

ماه چهارم باردارى

            فرشته زيبا روى من  نوبت چكاپ اين ماه نى نى ( شنبه ٩١/١٢/٢٦ ) بود   فندق كوچولوى مامان دكتر گفت  : حال فندق تو دلت خوب و همه چيز در سلامت كامله . خدا رو شكر يه سونو نيز انجام داد كه اون نيز خدا رو شكر مشكلى نداشت  . فندق مامان كجاى دل مامان قايم شده بودى خانم دكتر نفهميد  دخملى يا پسملى  ،،، فدات بشم فرشته دست نيافتنى من   خانم دكتر يه سرى آزمايش نوشته كه ماه بعد جوابو با خودم بيارم ( راستي پيشاپيش چهار شنبه سورى و سال جديدت مبارك  )   ( عزيز من ، ناز من ، بود و نبود من  و در يك كلام همه چيز من  )    ...
28 اسفند 1391

ماه سوم باردارى

  من و بابايى تصميم گرفتيم فرشته كوچولو مون تو شيراز زميني بشه  ...    جونم واست بگم كه تو تاريخ (شنبه ٩١/١١/٢٨ ) رفتيم شيراز تا هم وضعيت خودم و هم فندق تو دلم رو چك كنم ...   خدا رو شكر همه چيز خوب بود  حالا سه ماهه كه هم نفس هميم . زيباروى مامان حالا پا در چهار ماهگي گذاشتيم ...   زيباى مامان ، ناز مامان و همه چيز مامان روز والنتاين ( روز عشق و عشق ورزى ) مبارك 😘😘😘😘😘😘😘  بابايى به مناسبت اين روز يك دسته گل بسيار زيبا براى من و براى تو نور چشمى يه خرس قرمز خوشگل كه وسط شكمش يه قلبه  . دست گل بابايى درد نكنه . مرسى بهترين باباى دنيا ...   عزيز مامان اين دومين هديه...
30 بهمن 1391

دلنشين ترين صداى عمرم

زيبا روى من مى دونى  : زيبا ترين و قشنگ ترين لحظه عمر من چه زمانى بود ؟؟؟ زمانى كه من و بابايى براى اولين بار صداى قلب (جنين ) ٨ هفته تورو شنيديم    صداى تپش قلب تو دلنشين ترين ترانه عمر من بود . و بهترين انرژى زندگى من مطمئنا  تكان هاى توست  .     پروردگارا هزاران بار شكر : دقيقا (پنج شنبه ٩١/١٠/٢٨ ) ساعت ٧ بعد از ظهر راديولوژى دكتر نيما ناصحى  صداى قلب كوچولوى تو ، خيلى هيجان انگيز بود !!! ناز گلم بعد از اينكه صداى قلبتو  شنيدم يه كم آروم شدم ، روز ها پى در پى در حال گذرن و من همچنان مشتاق تمام شدن ماه ها ... حالا پا در سه ماهگي گذاشتم و همچنان تهوع با من دوسته &nbs...
30 دی 1391

تولد مامانى در باردارى

              عزيز دلم ٢٥ دى ٩١  تولدم بود نفس من ... بابايى واسه تولدم يك كيك كوچولو به همراه كارت هديه  گرفته    عزيز دلم ، ناز گلم ، فرشته دوست داشتنى من : چون حالم مساعد نبود به بابا گفتم فقط از كيك عكس بگير زيرا همون موقع سرم بهم وصل بود  نمى خواستم از اين لحظه هاى سخت عكس  داشته باشم ، بگذريم كه شب تولد بلسان  ، رودابه ، عمو ميلاد و زن دايى اسما چقدر مسخره بازى در آوردن  ...   چون اون موقع هى بالا مى آوردم خاله رودابه مى گفت عمه ما رو شرمنده پذيرايت نكن واه .... به تو هم مى گفت نىنى آروم باش بذار كيكمون رو بخوريم نازم اين تولد با بقيه ت...
27 دی 1391

نه ماه انتظار سخت و طولانى

فرشته دست نىافتنى من ، با تمام وجودم آمدنت را به انتظار نشسته ام تا جاى خالىت رو در زندگيمون پر كنى ... زىباى من وجودت براىم نعمتى بى منتهاست  ... - خداىا به جز خودت به دىگرى واگذارش نكن ! تويى پروردگار او ، پس قرار ده  - بي نىازي در نفسش - يقين در دلش - اخلاص در كردارش - روشني در ديده اش - بصيرت در قلبش - و روزي پر بركت در زندگيش   روز شمار من الان تقريبا يك ماه و يك هفته است و همين طور كه مى رويم جلوتر حال مامانم بد و بدتر مى شود اون طورى كه من از اىن تو مى شنوم مامانم يه مريضى خيلى سخت گرفته به اسم وىار ،،،   اون همش بالا مياره آنقدر حالش بهم مى خوره كه گاهى فكر مى كنم همين الانه كه ...
5 دی 1391

قشنگ ترىن تجربه سخت زندگيم !!!

بى نظير بودى فرشته دوست داشتنى من..... من نى نى كوچولوى مامان و بابايم   ،،، اولين پست وبلاگم رو مى ذارم  از اولين روزهاى زندگيم از اون روزايى كه هنوز فرشته كوچولويى  بودم و پىش خداى مهربون زندگى مى كردم... در يكى از روز هاى خوب خدا كه ما فرشته ها كنار هم جمع بوديم و بازى مى كرديم ،،، يه  هو خدا جون صدام زد و گفت فرشته كوچولو وقتشه كه برى ،،، آخر هر روز يكى مون رو صدا مى زدن ، اون روز نوبت من بود . اما آخر كجا ؟؟؟ كجا بايد مى رفتم ؟؟؟ خدا جون گفت يه جاى خوب پيش دو تا عزىز به اسم مامان و بابا كه حاضرن جونشون رو فدات كنن تا تو همدم و چراغ خونشون  باشى ... پس با خيال راحت وبه سلامت از بهشت برو به آغوشش...
1 دی 1391